مفاد آيه اهتداء (آيه 35 سورة يونس) اين است كه پيروي از كساني مجاز است كه از هدايت افاضي الهي برخوردارند و در هدايت كردن ديگران، از هدايت اكتسابي بينيازند. همچنين مفاد آيه اين است كه ايصال به مطلوب، تنها از كساني ساخته است كه از هدايت افاضي برخوردار باشند و چنين افرادي معصومند. با دلالت آيه بر عصمت امام، دلالت آن بر افضليت امام نيز روشن است؛ زيرا معصوم بر غير معصوم برتري دارد.
امام، امامت، عصمت، افضليت، هدايت، هدايت بيواسطه، هدايت افاضي، هدايت اكتسابي، ايصال به مطلوب، ارائه طريق (نشان دادن راه).
از ديدگاه شيعه اماميه، عصمت و افضليت، از صفات لازم براي امام بهشمار ميرود؛ يعني امام بايد از هرگونه خطا و گناه مصون باشد. نيز در صفات لازم براي رهبري، بايد بر ديگران برتري داشته باشد. متكلمان شيعه، براي اثبات اين مطلب، به طريق عقلي و نقلي (قرآن و سنت) استدلال كردهاند كه آيه اهتدا (يونس: 35) از آن جمله است[1]:
«قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّي إِلاَّ أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»
]به مشرکان[ بگو: آيا شريکاني که براي خدا برگزيدهايد به حق هدايت ميکنند؟ بگو: خدا به حق هدايت ميکند. آيا کسي که به حق هدايت ميکند، به پيروي کردن از او سزاوارتر است يا کسي که خود از هدايت بيبهره است مگر آن که (توسط ديگري) هدايت شود؛ پس چگونه داوري ميکنيد؟
به اين آيه كريمه، هم بر لزوم عصمت امام استدلال شده است و هم بر وجوب افضليت امام.
اقوال قراء در قرائت جمله «اَمَّن لايهدي» مختلف است:
لايَهْدِي (به فتح ياءو سکون هاء و تخفيف دال): اهل کوفه به جز عاصم .
لايَهْدِّي (به فتح ياء و سکون هاء و تشديد دال): اهل مدينه به جز ورش.
لايَهَدِّي (به فتح ياء و هاء و تشديد دال): ابوعمرو، ابن کثير، ابن عامر، ورش.
لايَهِدّي (به فتح ياء و كسر هاء و تشديد دال): عاصم، يعقوب.
لايِهِدّي (به کسر ياء و هاء و تشديد دال): حمّاد و يحيي از ابوبکر.
قرائتهاي ياد شده، جنبة اجتهادي دارد و براي هر يک، به وجهي استدلال شده است. قرائتهاي چهارگانه ـ غير از قرائت اول ـ يک معنا دارند؛ زيرا ريشة همگي، واژه «يهتدي» از باب افتعال است که حروف تاء و دالِ آن، در يکديگر ادغام شده است و معناي آن، هدايت داشتن (بهره مندي از هدايت) است. معناي آن، مطابق قرائت اول، هدايتگري است.[2]
دلالت آيه بر عصمت امام، دو گونه تقرير دارد که بر لازم يا متعدي بودن کلمة «يهدي» در جمله «امّن لايهدي» مبتني است.[3]
تقرير اول: علّامة حلّي دلالت آيه بر لزوم عصمت امام را بر اساس متعدي بودن کلمة «يهدي» تقرير کرده است.[4] براين اساس، مفاد آيه اين است که آيا کسي كه به حق هدايت ميکند، سزاوارتر است از او پيروي شود ياکسي که تا از سوي ديگري هدايت نشود، به حق هدايت نخواهد کرد؟
روشن است فردي که هدايت او وابسته به هدايت از سوي فردي ديگر است معصوم نيست؛ زيرا فرد معصوم، به هدايت شدن از سوي فردي ديگر نياز ندارد؛ زيرا از هدايت اعطايي و افاضي الهي برخوردار است. بنابراين در آيه دو گزينه با يکديگر مقايسه شده است:
الف: فردي که در هدايتگري به حق، به هدايت يافتن از سوي فردي ديگر نياز دارد (رهبر غير معصوم)؛
ب: فردي که در هدايتگري به حق، به هدايت يافتن از سوي فردي ديگر نياز ندارد (رهبر معصوم).
از اين که رهبري گونه اول، مردود و رهبري گونه دوم، مقبول شناخته شده است، به دست ميآيد که انسان، بايد از پيشواي معصوم پيروي کند.
تقرير دوم: علّامة طباطبايي، هدايت در آيه را به معناي ايصال به مطلوب گرفته و دلالت آيه بر عصمت امام را بر اساس لازم بودن کلمة يهدي (يَهِدّي) تقرير کرده است. تقرير وي از مقدمات ذيل تشکيل شده است:
1. قرائت داير و رايج «لايهدي» به کسرهاء و تشديد دال است که اصل آن «يهتدي» است و ظاهر جمله «لايَهِدّي اِلّا أنْ يُهدي» اين است که هدايت فرد، از خودش نيست؛ بلکه از سوي ديگر است.
2. برابر جملة «يَهْدي اِلَي الْحَقِّ»، جمله «مَنْ لايَهِدّي» قرار داده شده است، با اين که مقابل هدايت کردن به سوي حق، هدايت نکردن به سوي حق است، نه هدايت نشدن به حق، و مقابل هدايت نشدن به حق، هدايت شدن به حق است.
3. لازمه اين مقابله اين است که هدايت شدن به واسطه ديگري، با هدايت نکردن به حق ملازمه دارد. همچنين هدايت کردن به حق، با هدايت داشتن بالذات (هدايت غير اکتسابي) ملازم است.
4. بنابراين کسي که به حق هدايت ميکند، بايد بالذات از هدايت برخوردار باشد؛ يعني هدايت او از سوي ديگري نباشد و کسي که به واسطه غير هدايت ميشود، هرگز هدايت كننده به حق نخواهد بود. بر اين اساس، هدايت به حق، يعني رساندن به حق و متن واقع، جز از سوي خداوند يا کسي که خداوند او را بدون واسطه از هدايت برخوردار ساخته است (هدايت او افاضي است نه اکتسابي) امکان پذير نيست.
از آنچه گفته شد به دست آمد که مقصود از هدايت در آيه، ايصال به مطلوب است، نه نشان دادن راهي که به حق ميانجامد؛ زيرا اينگونه هدايت، ويژة خداوند و کساني كه از هدايت افاصي و بيواسطه برخوردارند، يعني پيامبران الهي و اوصياي آنان نيست؛ چنان که قرآن درباره مؤمن آل فرعون فرموده است:
«وَقالَ الَّذي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ اَهدِکُمْ سَبيلَ الرَّشاد»[5]
البته در برخي آيات، هدايتگري، به خداوند اختصاص داده شده و از پيامبر صل الله عليه و آله نفي شده است مانند: آيه 56 سورة قصص؛ ولي از آيات به دست ميآيد که هدايت، به معناي ايصال به مطلوب، بالاصالة مخصوص خداوند است و پيامبر صل الله عليه و آله بالتبع و با اذن الهي از آن بهرهمند است؛ چنان که علم غيب و توفّي نيز به صورت بالاصالة و بالذات، به خداوند اختصاص دارد و بالتبع و با اذن الهي ديگران نيز از آن برخوردارند .
خداوند درباره هدايتگري پيامبران با مشيت و امر الهي فرموده است:
«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»[6]
اشکال: در صورتي ميتوان وجود عصمت امام را از اين آيه کريمه استنباط کرد که پيروي از معصوم در مقايسه با پيروي از غير معصوم، متعين باشد، نه ارجح و اولي؛ زيرا اولويت پيروي از معصوم با جواز پيروي از غير معصوم منافات ندارد. به عبارت ديگر، اولويت پيروي از معصوم بر پيروي از غير معصوم، تنها بر عصمت به عنوان شرط کمال امامت دلالت ميکند، نه شروط لزوم آن، و مفاد آيه کريمه، اولويت پيروي از پيشواي معصوم است، نه متعين بودن آن؛ زيرا واژه «أحقّ» که افعل تفضيل است، جز بر اولويت دلالت نميکند.
پاسخ: مدلول ظاهري واژه «أحقّ» اولويت و برتري است، نه تَعيُّن و وجوب؛ ولي در آيه، قرينة روشني وجود دارد که به معناي تَعَيُّن و وجوب است. در آغاز آيه، هدايتگري خداوند به حق، با عدم هدايتگري معبودان مشرکان مقايسه شده است: «قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ». سپس به اين حکم عقلي استناد شده است که «أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَ يَهِدِّي» بنابراين، مطلب مذکور در آغاز آيه، مصداق قاعده ياد شده در بخش دوم آيه است، و روشن است که تبعيت از خداوند، متعين و واجب و تبعيت از معبودان مشرکان، ممنوع و ناروا است. بدين سبب، برخي کلمة «أحقّ» را به معناي حقيق دانستهاند، نه افعل تفضيل.[7]
اما درباره اينکه چرا در جايي که تعين و وجوب يک گزينه و ممنوعيت و ناروايي گزينه دوم مقصود است، واژة اَحقّ به کار رفته است که مدلول ظاهري آن، اولويت است، ميتوان گفت وجه آن، اين بوده است که قبول مطلب براي مشرکان آسانتر باشد، و عصبيت جاهلي آنان برافروخته نشودو در اين مسأله درنگ و تأمل كنند[8] و راه هدايت بر آنان هموارشود.
اين روش قرآني، نمونههاي بسياري دارد؛ از جمله ميتوان آيه 24 سورة سبأ را نام برد. در آغاز اين آيه، از پيامبر صل الله عليه و آله خواسته شده است از مشرکان بپرسد چه کسي از آسمان و زمين به آنان روزي ميدهد. سپس او مأموريت مييابد در پاسخ پرسش يادشده بگويد او خداوند است. آنگاه به جاي اين که به مشرکان بگويد: شما بر ضلالت و ما بر هدايت هستيم، ميگويد: «از ما و شما، يکي راه هدايت را ميپويد و ديگري در مسير ضلالت حرکت ميکند». سپس از اين هم فراتر رفته ميگويد: «شما دربارة جرايم ما مورد بازخواست قرار نميگيريد و ما برابر کارهاي شما بازخواست نميشويم». در اين آيه، دربارة کارهاي موحدان، واژة «أجرمنا»و دربارة کارهاي مشرکان، واژه«تعملون» به کار رفته است؛ در حالي که به لحاظ واقعيت، بايد عکس آن به کار ميرفت.
اينگونه تعابير، از جنبة عاطفي و احساسي، نقش بسيار تعيينکنندهاي در باز شدن راه تعقل و تفكر براي منحرفان و هموارشدن زمينة هدايت و ارشاد آنان دارد، و مقتضاي اين كه قران به استوارترين روش هدايت ميكند[9] همين است.
اشکال: مفاد جملة «مَن لا يَهِدِّي إِلاَّ أَن يُهْدَي» اين است که کساني که از هدايت بر خوردار نيستند، اگر هدايت شوند، هم خود از هدايت برخوردار خواهند شد و هم خواهند توانست ديگري را هدايت كنند (به معناي ارائه طريق)؛ در حالي که آغاز آيه، مربوطه به مشرکان است، و معبودان مشرکان، گاهي بتهايي بودند که اصولاً قابليت هدايتپذيري نداشتند؛ بنابراين، چگونه ميتوان بخش اول آيه را مصداق بخش دوم آيه دانست که قاعدهاي عقلي و کلي است؟
پاسخ: خواه به دلالت آيه بر عصمت پيشوا قائل شويم خواه نشويم، لازم است به اشکال مزبور پاسخ دهيم. مفسران اسلامي، وجوه مختلفي را در پاسخ به آن بيان کردهاند:
1. از آنجا كه بتپرستان، دربارة بتها اعتقاداتي داشتند كه لازمه آن، برخورداري آنان از فهم و درك است، خداوند متعال دربارة آنان، به گونهاي سخن گفته است كه گويي آنها هدايت و ضلالت را درك ميكنند و اگر هدايت شوند، از ويژگي هدايت برخوردار شده، و خواهند توانست ديگران را هدايت كنند.
2. در كلام، جملهاي در تقدير است و آن اين كه اگر به بتها قوه درك و فهم اعطا شود، و هدايتگردند، از ويژگي هدايت برخوردار شده و خواهند توانست ديگران را هدايت كنند.
3. مقصود از شركاء (معبودان مشركان) در اين آيه، فرشتگان و جن يا رهبران كفر و ضلالت است.
4. هدايت در آيه، به معناي حركت و انتقال است؛ زيرا واژه «هدي» به اين معنا به كار رفته است. مقصود اين است كه بتها فاقد حس و حركت ميباشند و انتقال آنها از مكاني به مكان ديگر، نيازمند محركي بيروني است.[10]
5. جملة «من لايهدي» كه مستثنا منه است، به معناي چيزي است كه از هدايت ذاتي يا لَدنّي برخوردار نيست؛ خواه به واسطة ديگري واجد هدايت شود يا اصلاً قابليت هدايت نداشته باشد و كلمه «اَنْ» در مستثنا (اَن يهدي) مصدريه است و فعل يهدي را تأويل به مصدر ميبرد. جمله فعليه كه به مصدر تأويل ميشود، بر تحقق دلالت نميكند؛ بر خلاف مصدري كه به معمول خود اضافه ميشود؛ بر اين اساس، جمله «وَأَن تَصُومُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ»[11] بر تحقق صوم دلالت ندارد، ولي جمله «إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ»[12] بر تحقق عبادت دلالت ميكند.
بنابراين، مصداق جمله «من لا يهدي الا ان يهدي» كسي است كه خود واجد هدايت نيست، مگر اين كه از سوي غير هدايت شود. حصول هدايت غيري، براي چيزي، فرع اين است كه قابليت آن را داشته باشد؛ ولي اگر قابليت آن را نداشته باشد، بر حالت فقدان هدايت باقي خواهد ماند.[13]
همانگونه كه پيش از اين يادآور شديم، از آيه مورد بحث، در جايگاه دليل بر لزوم افضليت امام بسيار سخن گفته شده است؛ ولي چگونگي دلالت آن بر اين مطلب بيان نشده است. گويا تلقي آنان اين بوده است كه دلالت آيه بر لزوم افضليت امام، بديهي و بينياز از توضيح است. گواه بر اين مطلب، اين است كه برخي عالمان اهل سنت نيز دلالت آيه بر افضليت را پذيرفتهاند؛ اگر چه آن را مربوط به نبوت دانستهاند. سعدالدين تفتازاني، پس از انكار لزوم افضليت امام، افضليت پيامبر را لازم دانسته و گفته است:
پيامبر، از جانب خداوند دانا و حكيم مبعوث شده است. خداوند، هر كس را كه بخواهد به پيامبري برميگزيند و مصالح دين و دنيا را به او وحي ميكند. اين مطلب به صورت قطعي، بر افضليت او دلالت ميكند و آية «افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون» نيز به اين مطلب اشاره دارد.[14]
تفكيك امامت از نبوت توسط تفتازاني در مسأله، ناشي از مبنايي است كه وي و ديگر عالمان اهل سنت درباره ابعاد و شؤون امامت دارند و آن را در اجراي احكام اسلام و برقراري عدالت و امنيت در جامه اسلامي منحصر ميدانند و به بعد و شأن معرفتي در حوزة تبيين و حفظ دين براي امامت عقيدهمند نيستند؛ اما در ديدگاه شيعه كه امامت علاوه بر بعد اجرايي، بعد معرفتي و هدايتي نيز دارد، تفكيك مزبور، پذيرفته نيست.
علاوه بر اين، از جنبة نخست نيز تفكيك وي در خور تأمل است؛ زيرا در حوزة مصالح دنيايي نيز تقديم مفضول بر افضل ناروا است؛ چنان كه وقتي گروهي از بني اسرائيل از پيامبر خود خواستند فرماندهي را براي آنان تعيين كند، تا با دشمن بجنگند، و او با اذن خدا، طالوت را برگزيد، چون فردي با نام ونشان و ثروتمند نبود، با اعتراض مردم مواجه شد. پيامبر در پاسخ به آنان گفت: «خداوند، او را از دو جهت بر شما برتري داده است؛ يكي اين كه از نظر جسمي نيرومندتر از شما است وديگري اين كه از شما داناتر است».[15] طالوت، پيامبر نبود؛ ولي براي آن كه فرماندهي او از نظر عقل و شرع موجه و مقبول باشد، در دو ويژگي لازم براي فرماندهي، بر ديگران برتري داشت.
دلالت آيه بر لزوم افضليت كساني كه نقش هدايتگري مردم را بر عهده دارند ـ اعم از پيامبر و امام ـ در گرو آن است كه كلمة «أحق» در آيه، به اولويت تفسير نشود؛ بلكه به تعيين و لزوم معنا شود. در اين صورت، از دو گزينة: «كسي كه در هدايتيابي و هدايتگري از هدايت ديگران بينياز است» و «كسي كه در هدايتيابي، نيازمند هدايت ديگران است»، انتخاب گزينه اول متعين و واجب ميباشد؛ اما اگر كلمة «أحق» به معناي اولويت باشد، لزوم افضليت امام از آيه به دست نخواهد آمد.
در هر حال، با توجه به دلالت آيه بر عصمت امام، دلالت آن بر وجوب افضليت امام آشكار خواهد بود؛ زيرا افضليت در دو مقولة علم و عمل جلوهگر ميباشد و فرد معصوم، در هر دو زمينه، از غير معصوم برتر است.
فضل بن روزبهان اشعري، در نقد استدلال علامه حلي به آيه كريمه بر لزوم افضليت امام گفته است:
مفاد آيه، يكسان نبودن فرد واجد هدايت و فرد گمراه و برابر نبودن فرد هدايتگر باگمراه كننده است و اين، مطلبي است مسلم.[16]
اين گفتار، نادرست است؛ زيرا در آيه كريمه، دو فرد با هم مقايسه شده است:
يكي كسي كه بدون نياز به هدايتجويي از ديگران داراي هدايت است و ميتواند هدايتگري كند و ديگري كسي كه در داشتن صفت هدايت و هدايتگري، نيازمند هدايت ديگران است؛ بنابراين، در هيچ يك از دو فرض ياد شده، گمراه بودن يا گمراهساختن مطرح نشده است. آري؛ با توجه به آغاز آيه كه مربوط به معبودان مشركان است، برخي از معبودان آنان، گمراه و گمراهكننده بودند؛ ولي اين مطلب، همة معبودان آنان را شامل نميشود؛ مانند فرشتگان و پاكان از جن و ارواح و حضرت مسيح عليه السلام.
دربارة مصداقهاي گونه اول نيز ويژگي گمراه بودن يا گمراهكنندگي آنان مورد نظر نيست؛ بلكه مفاد آيه كريمه اين است كه آنها نيز اگر بخواهند هدايت شوند و هدايتگر باشند، به هدايتجويي از غير خود نياز دارند.
در احاديثي كه از امامان اهل بيت عليهم السلام روايت شده اين آيه كريمه بر آن بزرگواران تطبيق شده است كه برخي را يادآور ميشويم.
1. ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
زماني كه ابوبكر خلافت ميكرد، مردي را كه شراب خورده بود، آوردند. ابوبكر به او گفت: «چرا اين فعل حرام را انجام دادهاي؟» آن مرد گفت: «من اگر چه مسلمان شدهام، منزلم ميان قومي است كه شرابخواري را حلال ميدانند و من از حرمت شراب آگاه نبودم. اگر ميدانستم، چنين كاري نميكردم». ابوبكر به عمر گفت: «اي اباحفص! رأي تو در اين باره چيست؟» عمر پاسخ داد: «اين مورد از معضلات است و ابوالحسن ]= اميرالمؤمنين عليه السلام[ حكم آن را ميداند». اميرالمؤمينن عليه السلام دستور داد او را نزد مهاجران و انصار ببرند، تا اگر كسي آية حرمت خمر را بر او تلاوت كرده است، شهادت دهد. اگر آيه حرمت خمر بر او تلاوت نشده، حد بر او جاري نشود. ابوبكر، پيشنهاد امام عليه السلام را انجام داد و هيچكس بر اين كه آيه حرمت شرابخواري را بر او تلاوت كرده است، شهادت نداد؛ در نتيجه آن مرد را رها كردند.
سلمان به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «يا علي! آنان را ارشاد كردي؟» امام عليه السلام پاسخ داد: «چنين كردم، تا حجت خداوند در آية «أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لا يَهِدِّي إِلاَّ أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» را بر آنان تجديد كنم».[17]
2. در حديث مفصلي از امام رضا عليه السلام درباره جايگاه امامت، مقام و شرايط امام چنين آمده است:
خداوند پيامبران و امامان عليهم السلام را از مخزون علم و حكمت خود چيزهايي اعطا ميكند تا علم آنان بر علم اهل زمانشان برتر باشد.
سپس آياتي از قرآن كريم را به عنوان شاهد بر اين مطلب يادآور شد كه آيه «افَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لا يَهِدِّي» از آن جمله است.[18]
3. امام باقر عليه السلام در تفسير آيه مورد بحث فرموده است:
مقصود از «من يهدي الي الحق» پيامبر صل الله عليه و آله و اهل بيت او، و مقصود از «من لايهدي الا أن يهدي» ديگران است.[19]
4. امام صادق عليه السلام هنگامي كه درباره اصحاب پيامبر صل الله عليه و آله سخن ميگفت، آيه «افمن يهدي الي الحق...» را تلاوت كرد. از او پرسيدند: «مقصود چه كسي است؟» امام عليه السلام فرمود: «علي عليه السلام مقصود است».[20]
[1]. علامه حلي در کتاب الفين؛ ص65-66 و علامه طباطبايي در تفسير الميزان، ج10، ص58، به اين آيه بر لزوم عصمت امام استدلال کردهاند. علامه حلي در سه کتاب نهج الحق و کشف الصدق، ص168، کشف المراد، ص495 و منهاج الکرامه، ص139 و ملا احمد نراقي در کتاب انيس الموحدين، ص148 و علامه شبر در حق اليقين، ج1، ص187 و علامه اميني در الغدير، ج7، ص185 آن را گواه بر لزوم افضليت امام دانستهاند.
[2]. ر.ک: التبيان في تفسير القرآن، ج5، ص346؛ مجمع البيان، ج6، ص108؛ مفاتيح الغيب، ج17، ص91.
[3]. کلمه «يهدي» مطابق قرائت اول، متعدّي و مطابق ساير قرائتها، لازم است.
[4]. «غير المعصوم لايهدي الاان يهدي، و قد لايهدي مع انه يهدي، فيکون الانکار علي اتباعه أولي، فلاشيء من غير المعصوم بإمام و هو المطلوب »، الألفين، ص65-66.
[5]. مومن (40): 38.
[6]. انبياء (21): 73.
[7]. روح المعاني، ج7، ص167.
[8]. «و التعبير في الترجيح في قوله "احق ان يتبع" بأفعل التفضيل الدال علي مطلق الرجحان دون التعيّن و الانحصار مع انّ اتباعه تعالي حق لاغير و اتباعهم لانصيب له من الحق، انما هو بالنظرالي مقام الترجيح، و ليسهل بذلک قبولهم للقول من غير إثارةٍ لعصبيتهم و تهييج جهالتهم» (الميزان، ج10، ص57).
[9]. (انّ هذا القرآن يهدي للّتي هي اقوم) (اسراء (17):9).
[10]. مجمع البيان، ج6، 5/109؛ مفاتيح الغيب، ج17، ص91-92.
[11]. بقره (2):184.
[12]. يونس (10): 29.
[13]. الميزان، ج10، ص58-59.
[14]. شرح المقاصد، ج5، ص247.
[15]. (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ) (بقره (2): 247).
[16]. دلائل الصدق، ج2، ص28، به نقل از فضل بن روزبهان.
[17]. البيان في تفسير القران، ج2، ص184-185؛ خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 81.
[18]. همان، ج3، ص236. آيات ديگر عبارتند از: (و من يوت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيراً) (بقره (2): 269) (اصطفاه عليكم و زاده بسطة في العلم و الجسم) (بقره (2):247) (انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علّمك ما لمتكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما) (نساء (4): 113) (ام يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكاً عظيماً) (نساء (4):54).
[19]. الميزان، ج2، ص186.
[20]. تفسير عياشي، ج2، ص122؛ تفسير البرهان، ج12، ص186.